خوش اومدین
بـــه کلبـــــــــه تنــهــــاییم خـــوش اومــــدیــن
روزگار عوض شد ...
مثل دفترهای قدیمی کاهی بودیم
دو به دو باهم ...
هر کداممان را که می کندند ...
آن یکی هم بیرون میزد از زندگی !
حالا سیمی مان کردند .
که با رفتن دیگری
کک مان هم نگزد ...
نمیتوانم از خواب بیدار شوم
کجایید دلایلی که مرا از خواب بیدار میکردید؟
.
.
.
بر آنم که هم قافیه بودن
مرد با درد
اتفاقی نیست
.
.
.
واقعیت ها را هر روز صبح
جا میگذارم پشت اتاق گریم
از بی ...
آدمها واقعی بودنمان را دوست ندارند
ســـلام آدرس جدید وبلاگم :
serenty.blogfa.com
خوشحال میشم سر بزنین!
دلـم گرفتــه اسـت
یــا دلـگیــرم
یـا شایـد هـم دلـم گیـر اسـت
نمــی دانــم …
اصـلاً هیــچ وقـت فــرق بیــن اینــها را نفهـمیــدم
فقـط مـی دانـم دلـم یـک جـوری مـی شـود
جــوری کـه مثــل همیــشـه نیــسـت
دلـم کـه اینـطــور مـی شـود،
غصـه هـای خــودم کـه هـیچ ،
غصـه ی همــه ی دنیــا مـی شـود غصـه ی مـن
بعــد دلــم بـدجــور غروب زده میشود....
به کسی که تو رو تنها گذاشت بگو ...
این تو بودی که باختی !
من کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت
اما تو ...
کسی رو از دست دادی که عاشقت بود ...
کاش میفهمیدی ...
قهر میکنم که دستانم را محکم تر بگیری ...
و بلند بگویی " بمـــان "
نه که شانه بالا بندازی ...
و آهسته بگویی ...
" هر طور راحتی " !
دختر بودن تاوان دارد ...
بزرگ میشوی ...
دل میبندی ...
تنت را برایش عریان میکنی ...
نه از روی هوس بلکه از روی عشق ...
وقتی که دلش را زدی ...
میرود ...
و تو می مانی با خودت ...
آن زمان تو یک هرزه ای و او کمی دختر بازی کرده !
متن از : رویــــایی
یه وقتایی هست ...
نه گریه کردن آرومت میکنه
نه نفس عمیق
نه یه لیوان آب سرد
نه داد زدن
یه وقتایی هست که ...
فقط نیاز داری بمیری
همیــــــن
、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽヽ、ヽ、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ ヽ、ヽ``、ヽ、ヽ、ヽ.`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ`、ヽ 、
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــ"ـــ"ـــ"ـــ"ـــ"ـــ"ـــ"ـــ"ـــ"ـــ
باز باران با ترانهـ میخورد بر بام خانهـ ...
خانهـ ام کو ؟
خانهـ ات کو ؟
آن دل دیوانهـ ات کو ؟؟
روزـهای کودکی کو ؟
فصل خوب سادگی کو ؟
یادت آید روز باران !
گردش یک روز دیرین ...
پس چهـ شد ؟!
دیگر کجا رفت ؟!
خاطرات خوب و شیرین
باز باران ،
بی ترانهـ ،
بی ـهوای عـــاشقانهـ ،
بی نوای عـــارفانهـ ،
درسکوت ظالمانهـ ،
خستهـ از مکر زمانهـ ،
غافل از حتی رفاقت ،
حالهـ ای از عشق و نفرت ،
اشکـ ـهایی طبق عادت ،
قطره ـهایی بی طراوت ،
روی دوش آدمیت ،
میخورد بربام خانهـــ ...
خــ ـــدایــا ...
دستانــ ــم خالی انـ ــد ودلم غرق در آرزوـهــا ...
یا به قدرت بی کرانت دستانــ ــم را توانــا گردان ...
یا دلم را از آرزوـهـــای دست نیافتنــی خالی کن ...
ــهیـچ گــ ـــاهــ فکــر نمی کـردم ...
فاصـلــ ـــه بینمــان آنقــدر زیـاد شـود کـهــ ...
تــ ــــو بی خـــیـال زنـدگی کنــی ...
و مــن با خیــالـت :
بـی خیــ ــــال زندگــی شــوم !!
همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی ...
وقتـــی بغــــض میکـــُنی ...
وقتی دآغونــــــــی ...
وقــــتی دلــِت شکــــستـه ...
دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ ...
انقدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :
“ بیخـــیآل … “